جانانجانان، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

بر آستان جانان

جانان گله جانان،گل سنبله جانان

      نیکوست حال یاران با شوق وصل جانان نیکوتر است دوران در روزگار جانان  خوشگلم،دلبرکم،جانانم الان که دارم اینهارو می نویسم سن شما 6 ماه و دو هفته است...کامل سینه خیر می ری..تا یک چیزی را روی زمین نزدیک خودت می بینی..دو تا پاهای کوچولوی سفیدت را می گذاری کنار هم سریع می ری جلو..درد و بلات بخوره به سرم.... الان هفته سومی هم هست که داری بوف می خوری....که عکس هاشو همینجا می ذارم....هفته اول فرنی خوردی...بعدش حریره بادوم..و بعد هم حریره کنجد..که فرنی و کنجد را خیلی دوست داری اما حریره بادام را نه...قربونه اون غذا خوردنت برم...فدای اون لبات بشم که وقتی داری غذا می خوری چقدر ملچ و...
29 ارديبهشت 1392

شاهزاده خانم...بوف می خوره...

              ای یار من جانان من، دردی بده بر جان من  تا چاره دردم كنم ای مونس و درمان من شاخه نباتم،سرو چمانم،جانانم خوشگلم..عمو دکترگفته بودند تا شش ماهت تمام نشده بهت غذا ندم..اما یک شب رفته بودیم خونه حاج خانم..اونجا پر از مهمون بود.. جعبه شیرینی را گرفتند جلوی مامانی..تو گلین خانم هجوم بردی طرف شیرینی و وقتی بهت ندادم گریه کردی...وقتی چایی آوردن و میوه آوردن هم همین کارو کردی... وقتی هم من چیزی میخوردم همچین نگاهم می کردی که انگاری حقتو خوردم  ...خلاصه....هی نق زدی و زل زدی تا اینکه همه مهمانها یک صدا علیه من شعار دادند که : "بابا این دختر گ...
29 ارديبهشت 1392

بابا بزرگ خوبم

      بابا بزرگ خوبم: داری یه قلب مهربون یه چهره ی شیرین زبون یه خنده ی فرشته ای با چشم های رنگین کمون غم تو چشات نیست باباجون کاریت غلط نیست باباجون دوست دارم یه دنیا صنوبرم،یاسمن،جانانم وقتی بتونی این نوشته ها را بخونی،حتما هم می دونی که چه بابابزرگ مهربونی داری...... درسته که مامان بزرگ فخری نیست...و تو از مهربونی اون محروم شدی..اما در عوض یک بابابزرگ داری که از همه دنیا،همه همه مامان بزرگ ها و بابابزرگ های کل دنیا بیشتر دوست داره.... از وقتی به دنیا اومدی عاشقت شده و  هنوز هم هست...تو الماس خانوم توی همین سن و سال(الان 6 ماه داری)وقتی بابابزرگ را می...
29 ارديبهشت 1392

جانان،چون شمع محفل است

      خانم جانان در آغوش مامانی   قاصد رساند مژده که جانان ما رسید     ای درد وای بر تو که درمان ما رسید ای مژده بر تو مژده به بازار شوق بر     کان نورسیده میوه‌ی بستان ما رسید روی غریب ساختی ای داغ دل که زود     مرهم نه جراحت پنهان ما رسید نور چشم،شاخه نبات تو عزیز دل من اولین بار در تاریخ پنجشنبه،24 شهریور یک هزار و سیصد و نود رفتی عروسی... مراسم عروسی دختر عمه مامانی،فرانک خانم و آقا فرهاد برگ گلم،اینقدر ناز داری و بابایی و من عاشق کشیدن ناز تو هستیم...که واست گهواره ات را هم بریدم تو خوشگل خانم توی اون شلوغ پلوغی...
29 ارديبهشت 1392

زیبای خفته(2)

  شب مهتاب و مه در فراغه عزیزم خوابه و در خواب نازه آخ در خواب نازه بگو مهتاب تو آروم تر گذر کن صدای پای تو بیدارش نسازه آخ در خواب نازه آهای مهتاب پاورچین پاورچین سایه برچین در گلخونه بازه عزیزم خواب نازه عزیزم خواب نازه               ...
29 ارديبهشت 1392

دوست دارم..سبد سبد

        منم قاضي خشم آلود و هر دو خصم خشنودند که جانان طالب جانست و جان جوياي جانانست   سلام جانانم،عشقم،عمرم،نور چشام  الهی فدات بشم مامانی...الهی دورت بگردم ،الهی قربونت برم.....دخترم ،همه کسم  الان پنج ماه   و یک هفته ات است...و هر روز که می گذره شیرین تر و تو دل بروتر می شی...اینقدر تو خوش خنده و خوش اخلاقی...تا یکی باهات حرف می زنه می خندی...تا کسی را می بینی باز هم می خندی...اینقدر عاشق این خنده هاتم...  وقتی بغلت می کنم و می برمت بالا..روی سرم...یک خنده نازی می کنی و خوشت می آید...منم هی زیر گردنتو بوس می کنم..از بس که شیرینی سیر ن...
29 ارديبهشت 1392

ماجراهای جانان و بابا

    تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من سال‌ها شد که منم بر در ميخانه مقيم جانانم،جونم،دلم می خوام کمی از بابایی واست بگم؛گرچه که می دونم وقتی این نوشته هارو می خونی بزرگ شدی دیگه و خودت می دونی که بهترین بابای دنیا رو داری. شب اولی که به دنیا اومده بودی و من هنوز تو بیمارستان بودم بابایی اومد هم به من سر بزنه و هم دوباره تو را ببینه.... تو ناز خانوم توی تخت خوابیده بودی و بابایی همینجوری زل زده بود بهت..با دقت و شوق نگاهت می کرد.... وقتی هم که اومدیم خونه بابا بزرگ هروقت می دیدیت یا بغلت می کرد شوق و ذوق از همه اجزا صورتش لبریز بود. با ظرافت و وسواس بغلت می کرد که خوب البته حق هم داشت ت...
29 ارديبهشت 1392

عاشقانه

بزم شد فانوس و جانان شمع و دل پروانه‌اي بزم شد فانوس و جانان شمع و دل پروانه‌اي سلام جانانم،دخترم،دردونه عزیزم عزیزه دلم هر روز..نه، هر ساعتی که می گذره،عشق و مهرت تو دلم بیشتر می شه.وقتی توی گهواره ای و دارم نازت را می کشم تا خواب بری...به اون صورت قشنگت که نگاه می کنم... به اون دستهای تپلت،انگشت های کشیده ات،پاهای کوچولوت..دلم پر از عشق و شوری می شه که نمی تونم وصفش کنم و همون لحظه نفسم بند میاد..از بس عاشقتم مامان..از بس دوستت دارم و پرستشت می کنم نازنینم. وقتی از خوب بیدار شدی ومی آیم بالا سرت..و تو هلو خانم تا منو می بینیه دست و پا می زنی و میخندی...قلبم از شدت علاقه بهت می گیره...چقدر احساس خوب ...
29 ارديبهشت 1392

زیبای خفته (1)

یارم به یک لا پیراهن،خوابیده زیر نسترین ترسم که بوی نسترن مست است و هوشیارش کند پروانه امشب پر مزن،اندر حریم یار من ترسم صدای پرپرت از خواب بیدارش کند پیراهنی از برگ گل بهر نگارم دوختم بس که لطیف است آن بدن ترسم که آزارش کند ای آفتاب آهسته نه،پا در حریم یار من ترسم صدای پای تو از خواب بیدارش کند       ...
29 ارديبهشت 1392